احساسی وجودم را فرا میگیرد. همان احساسی که وقتی بچه بودم داشتم. همان احساس اولین روز تعطیلات وقتی پس از رد کردن دیوار سفید کازینو و موانع سفید داشتم. احساسی گذرا و فرّار مثل انعکاس نور خورشید در شیشه که فقط لحظه ای کوتاه نگاه شما را خیره می کند ...
از کتاب کمد دوران کودکی اثر پاتریک مودیانو - نشر افراز - به ترجمه ی مهران ترابیان
برچسب : نویسنده : 1leapyeare بازدید : 50
درخت های پاریس کم کم دارد برگ می کند، اما عجب در این است که هیچ طراوت و صفای بهاری ندارد. چمن ها در خیابان ها و باغات زیاد است و از دور سبزی میزند، اما آنها هم طراوت ندارد. خوشا طهران و همان وضع صمیمی فقیرانه خودمان. نمیدانم بی دماغی و بیشوری ما این حال را به من می دهد یا حقیقةً ایران بهتر است.
یادداشتهای روزانۀ محمدعلی فروغی / صفحه 90/ نشر سخن
برچسب : نویسنده : 1leapyeare بازدید : 77
برچسب : نویسنده : 1leapyeare بازدید : 59
مدام می کوشم چیزی بیان ناشدنی را بیان کنم ، چیزی توضیح ناپذیر را توضیح بدهم ، از چیزی بگویم که در استخوان ها دارم ، چیزی که فقط در استخوان ها تجربه پذیر است. چه بسا این چیز در اصل همان ترسی ست تسری یافته به همه چیز ، ترس از بزرگترین و کوچکترین ، ترس ، ترسی شدید از به زبان آوردن یک حرف. البته شاید این ترس ، فقط ترس نیست ، شاید چیزی ست فراتر از هرچه که موجب ترس می شود ...
فرانتس کافکا
برچسب : نویسنده : 1leapyeare بازدید : 69
وقتی همه ی عوامل پیش تر رخ داده اند ، یک واقعه باید اتفاق بیفتد. هیچ منعی در این قضیه وجود ندارد. و یکی از مسائل مهمی که من آموخته ام این است که کنترل کردن چیزهایی که نمی توانیم کنترلشان کنیم غیر عقلانی است.
اروین یالوم
مسئله اسپینوزا
برچسب : نویسنده : 1leapyeare بازدید : 56
من خود همان درد می خواهم ، درمان آنجا رود که درد باشد ...
برچسب : نویسنده : 1leapyeare بازدید : 65
همه عالم ، در یک کَس است ! چون خود را دانست ، همه را دانست ...
برچسب : نویسنده : 1leapyeare بازدید : 77
خانه ام ابری ست ، امّا
ابر بارانش گرفته ست
در خیال روز های روشنم کز دست رفتندم ...
نیما یوشیج
پی نوشت : بیا با هم حرف بزنیم ... :)
برچسب : نویسنده : 1leapyeare بازدید : 68
من هیچ نمی ترسم از حادثه ی شب ها ...
اقبال لاهوری
برچسب : نویسنده : 1leapyeare بازدید : 68
در تمام شب چراغی نیست
در تمام روز
نیست یک فریاد
چون شبان بی ستاره قلب من تنهاست.
تا ندانند از چه می سوزم من ، از نخوت زبان ام در دهان بسته ست.
راه من پیداست.
پای من خسته ست.
پهلوانی خسته را مانم که می گوید سرود کهنه ی فتحی قدیمی را ...
احمد شاملو
برچسب : نویسنده : 1leapyeare بازدید : 52